تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : نادر
تاریخ : سه شنبه 13 دی 1390
نظرات

 

 
حافظ

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را
 

صائب تبریزی

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را 

به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را

هر آن کس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد

 نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
 

شهریار

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما ر
ا
 
 به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
 
بقیشو توی ادامه مطلب بخونید ...

تعداد بازدید از این مطلب: 673
برچسب‌ها: کل کل شعرا ,
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 60
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14


نویسنده : نادر
تاریخ : دو شنبه 12 دی 1390
نظرات

 

وقتی که خدا بهم اجازه زندگی کردن داد

بهم گفت می خوری؟ یا می بری؟

گفتم میخورم

اما نمیدونستم که

غصه ها رو می خورند و لذت ها رو می برند

 

تعداد بازدید از این مطلب: 548
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


نویسنده : نادر
تاریخ : دو شنبه 12 دی 1390
نظرات

 

یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوق‌العاده زیبا بود، ازدواج کرد.
 
اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه می‌خوردند،
 
آن ها از هم جدا شدند.
 
طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر دومش یک دختر عادی با
 
چهره‌ای بسیار معمولی بود.
 
اما به نظر می‌رسید که دوستم بیشتر و عمیق‌تر از گذشته عاشق همسرش است.

بعضی از اطرافیان از او می پرسیدند:
 
 فکر نمی‌کنی همسر قبلی‌ات خوشگل‌تر بود؟ 
 
دوستم با قاطعیت به آن ها جواب می‌داد: 
 
  نه! اصلاً! اتفاقا وقتی از چیزی عصبانی می شد و فریاد می زد، خیلی وحشی
 
  و زشت به نظرم می‌رسید.
 
اما هسمر کنونی‌ام این طور نیست. به نظر من او همیشه زیبا، با سلیقه و باهوش
 
 است.  وقتی این حرف را می‌زند، دوستانش می‌خندند و می‌گویند : کاملا متوجه
 
شدیم...  می‌گویند :  
 
زن‌ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمی‌شوند، بلکه اگر دوست داشتنی
 
باشند،زیبا به نظر می‌رسند.

بچه‌ها هرگز مادرشان را زشت نمی‌دانند؛ 
 
سگ‌ها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمی‌کنند.
 
اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمی‌آید.
 
اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آن ها را زیبا هم خواهید یافت.  
 
زیرا "حس زیبا دیدن" همان عشق است
تعداد بازدید از این مطلب: 510
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12


نویسنده : نادر
تاریخ : یک شنبه 11 دی 1390
نظرات

 

ابلهی می رفت و افسار خری را گرفته و او را همی برد. دو مرد از عیاران او را بدیدند.
 
یكی از ایشان گفت: «من این خر را از این مرد بگیرم.» آن یكی گفت:
 
«چگونه می گیری؟» گفت: «با من بیا تا گرفتن به تو باز نمایم.» 
 
   پس از آن عیار به سوی خر باز امد و افسار را از سر خر بگشود و خر به رفیقش سپرده،
 
افسار بر سر خود بنهاد و از پی آن ابله همی رفت تا این كه رفیق آن مرد عیار خر از میان
 
یك سو برد. آن گاه مرد عیار بایستاد و قدم برنداشت. مرد ابله به سوی او نگاه كرد،
 
دید كه افسار در سر مردی است. به او گفت: «تو كه هستی؟» گفت:
 
«من خر تو هستم و حدیث من عجب است، و آن این است كه: 
 
  مرا مادر پیر نیكوكاری بود، من روزی مست نزد او رفتم. او با من گفت: ای فرزند از این
 
گناه توبه كن. من چوب بگرفتم و او را بزدم. او به من نفرین كرد. خدای تعالی مرا به
 
صورت خر مسخ كرد و به دست تو بینداخت. من این مدت را نزد تو بودم. امروز مادر از من
 
یاد كرد و مهرش بر من بجنبید و مرا دعا كرد و خدای تعالی مرا به صورت اصلی بازگردانید.» 
 
 پس آن مرد ابله گفت:

بقیشو توی ادامه مطلب بخونید ...
تعداد بازدید از این مطلب: 532
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12


نویسنده : نادر
تاریخ : شنبه 10 دی 1390
نظرات

 

بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود ودعایینیز پیوست آن بود.آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.
 
او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟
 

گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا ،مال او را حفظ میکند ... من دزد مال او هستم ، نه دزد دین او...

اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال ، خللی می یافت ، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم

و این کار دور از انصاف است.

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 544
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


نویسنده : نادر
تاریخ : جمعه 9 دی 1390
نظرات

 

زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان را داشت، در راه کودکی را دید که به مکتب می‌رفت.

از او پرسید: 
- پسر جان چه می‌خوانی؟

- قرآن.

- از کجای قرآن؟

- انا فتحنا….

نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد.

سپس یک سکه زر به پسر داد؛ اما پسر از گرفتن آن خودداری کرد.

نادر گفت: چر ا نمی گیری؟

گفت: مادرم مرا می‌زند می‌گوید تو این پول را دزدیده ای.

نادر گفت: به او بگو نادر داده است.

پسر گفت: مادرم باور نمی‌کند.

می‌گوید: نادر مردی سخاوتمند است. او اگر به تو پول می‌داد، یک سکه نمی‌داد. زیاد می‌داد.

حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.

از قضا چنانچه مشهور تاریخ است، در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد
تعداد بازدید از این مطلب: 535
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 60
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14


نویسنده : نادر
تاریخ : پنج شنبه 8 دی 1390
نظرات

 

گاو ما ما می کرد... گوسفند بع بع می کرد... سگ واق واق می کرد... و همه با هم فریاد می زدند: حسنک کجایی؟!

شب شده بود؛ اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در
 
آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای
 
خود ژل می زند.

موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست؛ چون او به موهای خود گلت می زند.

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد، کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است. کبری تصمیم داشت

حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند ،چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش

نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده ، اما انگشت او درد می کرد؛ چون زیاد چت

کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود؛ اما کوه روی ریل ریزش کرده بود.

ریزعلی دید که کوه ریزش کرده ، اما حوصله نداشت. ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش

را در آورد. ریزعلی چراغ قوه داشت، اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر

شد. کبری و مسافران قطار مردند.

اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود. الان چند سالی است که کوکب

خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله مهمان ندارد. او

پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.

او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد، اما گوشت ندارد.

او کلاس بالایی دارد. او فامیل های پولدار دارد.

او آخرین بار که گوشت قرمز خرید، چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت. اما او از چوپان دروغگو گله

ندارد ؛ چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد. به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن

داستان های قشنگ وجود ندارد

تعداد بازدید از این مطلب: 577
موضوعات مرتبط: شعر و دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11


نویسنده : نادر
تاریخ : چهار شنبه 7 دی 1390
نظرات

 

مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود
و کرایه را می پردازد.
راننده بقیه پول را که برمی گرداند و ۲۰ سنت اضافه تر می دهد!
 
می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت
اضافه را برگردانم یا نه؟
آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم :
 آقا این را زیاد دادی ...
 
گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را
بیرون آورد و گفت: 
  آقا از شما ممنونم . پرسیدم :بابت چی ؟ گفت: می خواستم
فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم؛ اما هنوز کمی
مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید، خواستم شما را
امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید،
بیایم . فردا خدمت می رسیم!
 
تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد، حالی شبیه غش به
من دست داد . من مشغول خودم بودم؛ در حالی که داشتم تمام
اسلام را به بیست سنت می فروختم!!
تعداد بازدید از این مطلب: 513
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


نویسنده : نادر
تاریخ : چهار شنبه 7 دی 1390
نظرات

 

انسان عامی وساده دلی بود كه ۱۰۰نومان مقروض بود .
 
در همسایگی آن مرد خانواده ای ثروتمند از اهل كتاب زندگی
 
می كردند. آن فرد عامی در راز و نیاز های دائمش با پروردگار
 
آمرانه چنین می گفت :
 
خدایا ! گرفتارم. ۱۰۰تومان می خواهم باید حواله كنی. اگر یك
 
تومان كمتر باشد، قبول نمی كنم . بیشتر هم باشد، نمی پذیرم .
 
 همسایه اهل كناب این مناجات ها را می شنید . شبی پیش خود
 
فكر كرد كه این مرد كه می گوید از ۱۰۰تومان كمتر قبول نمی كنم،
 
بیشتر هم نمی پذیرم .پس ۹۹تومان در كیسه ای گذاشت و از روزنه
 
اتاق ان بنده خدا هنگام مناجات اویزان كرد .مرد خوشحال شد.
 
آن را برداشت و هرچه شمرد، دید ۹۹تومان است .حرص هم مددكرد.
 
نمی توانست از خیر پول ها بگذرد. به یك مرتبه از جا پرید و به درگاه
 
خدا چنین گفت : شنیده بودم حسابگر عجیبی هستی، ولی تا این
 
اندازه باورم نمی شد ..می دانم یك تومان كسری را هم بابت پول
 
كیسه حساب كرده ای !

 سرانجام آن مرد پول هارا تصاحب و همسایه را شگفت زده كرد.

تعداد بازدید از این مطلب: 581
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15


نویسنده : نادر
تاریخ : سه شنبه 6 دی 1390
نظرات

 

معاویه خلیفه اموی با عقیل، برادر امام علی علیه السلام نشسته

 بودند. معاویه رو به حاضران کرد و گفت: ای اهل شام!

این کلام خداوند متعال را شنیده اید که می فرماید: «تَبَّتْ یَدا أَبی

لَهَبٍ» (بریده باد دو دست ابی لهب) (لهب:) گفتند:

آری. معاویه گفت: «ابولهب» عموی عقیل است. عقیل هم بلافاصله

گفت: ای اهالی شام این کلام خداوند متعال را

شنیده اید که می فرماید: «وَ امْرَأَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ» (و زن او که حمل کننده هیزم است.) (لهب: 4) گفتند: آری.

عقیل گفت: «حمّالة الحطب» عمه معاویه است.

در این حکایت، جامی فواید خاموشی در برابر عیوب دیگران را یادآور

می شود. اگرچه سکوت و خاموشی در برابر انحراف ها، ستم ها،

حق کشی ها و سم پاشی های دشمنان دین، عملی ناپسند و

نابخشودنی است، ولی در برابر عیوب خود و دیگران نشانه خرد،

آگاهی، تیزهوشی و عبادت است. چنان که رسول خداصلی الله علیه

و آله وسلم می فرماید:

«سکوت والاترین عبادت هاست».

 

زیرا استوارتر از شیوایی در گفتار، خموشی است در جایی که سخن

گفتن شایسته نیست. از سوی دیگر، چون خموشی، عیب ها را در

خود پنهان می دارد، «خزانه داری برتر از خاموشی نیست.»

با وجودی که سکوت در برابر عیب های خود و دیگران سهل و آسان

می نماید، ولی در عمل کاری بس مشکل است که گاه حتی باهوش

ترین افراد از آن به دلایل گوناگون از جمله غوطه ور شدن در گناه،

خودخواهی و خودپسندی غافل می شوند. به گونه ای که پرده های

غرور بر چشمان آنها سایه می افکند و بدون توجه به عیب های خود

به عیب جویی ازدیگران می پردازند و با زبان خویش،زمینه برملاشدن

عیب های خود را فراهم می کنند. این واقعیتی است که در منابع

دینی هم بدان تأکید شده است.امام علی علیه السلام می فرماید:

«هر که عیب جویی کند، عیب جویی شود و هر که دشنام دهد

پاسخ شنود».

در حکایت بالا نیز معاویه با تمام سیاسی کاری و هوشمندی اش،

به سبب غوطه ور شدن در گناه و خودخواهی، یک لحظه از نسب

خویش غافل شد و به قصد تحقیر، نَسب عقیل را به ابولهب نسبت

می دهد، ولی غافل از اینکه عقیل جسورتر و نکته سنج تر از آن

است که بتوان از او عیب جویی کرد. ازاین رو، با آگاهی کامل از

پیشینه ننگین معاویه با پاسخی به هنگام او را سرافکنده می سازد.

در حالی که معاویه می توانست با سکوت و خاموشی و حفظ اسرار

و عیب خویش مرتکب گناه عیب جویی از دیگران هم نشود.بی شک،

سعادتمند و خردمند کسی است که بر عیب دیگران سرپوش بگذارد

و بر عیب خود بینا باشد.

عیب مردم را مگو ای خودپرست

عیب جویی هم به دنبال تو هست

تو عیوب دیگران سازی بیان

دیگری عیب تو آرد بر زبان

گر خردمندی و داری عقل و هوش

تا توانی عیب ها را پرده پوش

صغیر اصفهانی

پیام متن:

خموشی به موقع، انسان را از لغزش هایی چون عیب جویی

نگه می دارد.

تعداد بازدید از این مطلب: 522
برچسب‌ها: حکایت (خاموشی) ,
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


نویسنده : نادر
تاریخ : دو شنبه 5 دی 1390
نظرات

 

سلطان محمود را در حالت گرسنگی خوراک بادنجان بورانی پیش

 آوردند. خوشش آمد. گفت: «بادنجان طعامی است خوش.»

ندیمی به تعریف از بادنجان پرداخت. سلطان چون سیر شد،

گفت: «بادنجان سخت مضر چیزی است.»

ندیم باز درباره مضرات بادنجان زیاده روی کرد.

سلطان گفت:«ای مردک تااین زمان به تعریف ازآن می پرداختی؟»

گفت: «من ندیم توأم، نه ندیم بادنجان. مرا چیزی باید بگویم که تو

را خوش آید، نه بادنجان را».

عبید زاکانی ادیب توانا در این حکایت طنز به زیبایی، چهره نازیبای

افراد چاپلوس را می نمایاند که می کوشند با چرب زبانی،ضدارزش ها

را ارزش و بدی ها را نیکی، پلیدی ها را زیبا و یا برعکس اینها نشان

دهند و مردم را بفریبند.

شگفتا که بیشتر افراد ضعیف و فرومایه که چیزی بارشان نیست و

بر اثر روابط و زد و بندها به مقام و موقعیتی دست یافته اند، از مدح

و ستایش این گونه افراد لذت می برند و بساطشان را روز به روز

گسترش می دهند، ولی افراد بالیاقت و شایسته که نیازی به

تعریف و تمجید بی جا نمی بینند، به شدت با آنها مقابله می کنند.

امام علی علیه السلام می فرماید: «زنهار پرهیز کن از چاپلوسی

و تملق که از خصلت ایمان نیست».

ناگفته نماند تملق و چاپلوسی، شخصیت گوینده را تخریب و مخاطب

را مغرور می سازد.

پیام متن:

پرهیز از تملق و چاپلوسی برای حفظ ایمان

تعداد بازدید از این مطلب: 443
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12


نویسنده : نادر
تاریخ : شنبه 3 دی 1390
نظرات

 

  مردی زیر باران از دهکده کوچکی می گذشت.

   خانه ای دید که داشت می سوخت و مردی را دید که وسط شعله ها در اتاق

  نشیمن نشسته بود

  مسافر فریاد زد :

  هی،خانه ات آتش گرفته است!

  مرد جواب داد :

  میدانم

  مسافر گفت:

  پس چرا بیرون نمی آیی؟

  مرد گفت:

  آخر بیرون باران می آید . مادرم همیشه می گفت اگر زیر باران بروی ، سینه

  پهلو میکنی

  زائوچی در مورد این داستان می گوید :

  خردمند کسی است که وقتی مجبور شود بتواند موقعیتش را ترک کند

تعداد بازدید از این مطلب: 388
برچسب‌ها: خردمند کسی است که , , , ,
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11


نویسنده : نادر
تاریخ : جمعه 2 دی 1390
نظرات

نام : چاپگر ها و ویژگی های آنها

فرمت : word

تعداد صفحه : 36

حجم : 703 kb

گرد آورنده : امیر سلیمانی

برای دانلود فایل کلیک کنید.

up7.iranblog.com/images/yfzl4up9enhh1vdippg.doc

تعداد بازدید از این مطلب: 529
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 61
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15


نویسنده : نادر
تاریخ : جمعه 1 دی 1390
نظرات

 

فروش ویلای 3 خوابه با قیمتی مناسب

محل ویلا : نور چمستان روستای رمشی 

شماره تماس 09112212510

 

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 678
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15


نویسنده : نادر
تاریخ : جمعه 1 دی 1390
نظرات

 

موضوع انشا : خارجي ها

پدرم هميشه مي‌گويد "اين خارجي‌ها که الکي خارجي نشده‌اند، خيلي کارشان

درست بوده که توي خارج راهشان داده‌اند"

 البته من هم مي‌خواهم درسم رابخوانم؛ پيشرفت کنم؛ سيکلم را بگيرم و بعد به

خارج بروم. ايران با خارج خيلي فرغ دارد.
 
خارج خيلي بزرگتر است. من خيلي چيزها راجب به خارج مي‌دانم.
تازه دايي دختر عمه‌ي پسر همسايه‌مان در آمريکا زندگي مي‌کند. براي همين هم

پسر همسايه‌مان آمريکا را مثل کف دستش مي‌شناسد. او مي‌گويد "در خارج آدم‌هاي

قوي کشور را اداره مي‌کنند"
مثلن همين "آرنولد" که رعيس کاليفرنيا شده است. ما خودمان در يک فيلم ديديم که
چطوري يک نفره زد چند نفر را لت و پار
 

بقیشو توی ادامه مطلب بخونید ...

تعداد بازدید از این مطلب: 622
برچسب‌ها: انشاء ,
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15


نویسنده : نادر
تاریخ : جمعه 1 دی 1390
نظرات

 

ميگويند در كشور ژاپن مرد ميليونري زندگي ميكرد كه از درد چشم خواب بچشم
 
نداشت و براي مداواي چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزريق كرده
 
بود اما نتيجه چنداني نگرفته بود. وي پس از مشاوره فراوان با پزشكان و
 
متخصصان زياد درمان درد خود را مراجعه به يك راهب مقدس و شناخته شده
 
ميبيند.

بقیشو توی ادامه مطلب بخونید ...

تعداد بازدید از این مطلب: 481
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14


نویسنده : نادر
تاریخ : یک شنبه 27 آذر 1390
نظرات

 

دکتر علی شريعتی انسان ها را به چهار دسته تقسيم کرده است :
 
1.  آناني که وقتی هستند ، هستند وقتی که نيستند هم نيستند .
 
عمده آدم هاحضورشان مبتنی به فيزيک است . تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل
 
فهم مي‌شوند . بنابراين اينان تنها هويت جسمی دارند .
 
2.  آنانی که وقتی هستند ، نيستند وقتی که نيستند هم نيستند .
 
مردگانی متحرک در جهان ، خود فروختگانی که هويتشان را به ازای چيزی فانی
 
واگذاشته‌اند . بی شخصيت‌اند و بی اعتبار ، هرگز به چشم نمی‌آيند ، مرده و زنده‌اشان يکی است
 
3.  آنانی که وقتی هستند ، هستند وقتی که نيستند هم هستند.
 
آدم های معتبر و با شخصيت ، کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم
تأثيرشان را
 
ی گذارند . کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند . دوستشان داريم و برايشان ارزش و
احترام قائليم .
 
4.  آنانی که وقتی هستند ، نيستند وقتی که نيستند هستند

 

شگفت انگيز ترين آدم ها ، در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمي‌توانيم

حضورشان را دريابيم . اما وقتی که از پيش ما مي روند نرم نرم ، آهسته آهسته درک

مي‌کنيم ، باز مي‌شناسيم . می فهميم که آنان چه بودند ، چه می گفتند و چه می خواستند . ما

هميشه عاشق اين آدم ها هستيم . هزار حرف داريم برايشان ، اما وقتی در برابرشان قرار

می‌گيريم قفل بر زبانمان مي‌زنند . اختيار از ما سلب مي‌شود . سکوت می‌کنيم و غرقه در

حضور آنان مست می شويم و درست در زماني که می‌روند يادمان می آيد که چه حرف ها

داشتيم و نگفتيم .  شايد تعداد اينها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد  

تعداد بازدید از این مطلب: 644
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


نویسنده : نادر
تاریخ : پنج شنبه 24 آذر 1390
نظرات


به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم …


خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.

زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج ۴۰ درجه اضطراب نشان داد.

آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی

سرخرگهایم را مسدود کرده بود …

و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.

به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم بادوستانم باشم و آنها را در


آغوش بگیرم.

بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم …

فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمیتوانستم دیدم را از


اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.

زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شدکه مدتی است که


صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم …!

خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به


شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات


راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :

هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم

قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم .

هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.

زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم .

و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.

امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:

رنگین کمانی به ازای هر طوفان،

لبخندی به ازای هر اشک،

دوستی فداکار به ازای هر مشکل،

نغمهای شیرین به ازای هر آه،

و اجابتی نزدیک برای هر دعا .

جمله نهایی : عیب کار اینجاست که من ” آنچه هستم ” را با ” آنچه باید

باشم ” اشتباه می کنم ، خیال میکنم آنچه باید باشم هستم، در حالیکه

آنچه هستم نباید باشم .


                              
زنده یاد احمدشاملو

 

تعداد بازدید از این مطلب: 518
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11


نویسنده : نادر
تاریخ : چهار شنبه 23 آذر 1390
نظرات

 

زندگی باید کرد
 
 
گاه با یک گل سرخ
 
 
گاه با یک دل تنگ
 
 
گاه باید رویید در پس یک باران
 
 
گاه باید خندید با غمی بی پایان
 
تعداد بازدید از این مطلب: 482
برچسب‌ها: زندگی باید کرد , , , ,
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12


نویسنده : نادر
تاریخ : دو شنبه 21 آذر 1390
نظرات

    دوستان عزیز این عکس از امام زاده عبد الله آمل هست البته بود که الان دیگه وجود نداره.

          این هم از ویرانه اش...

تعداد بازدید از این مطلب: 624
موضوعات مرتبط: مناظر و اماکن دیدنی , ,
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14


نادر حیدرنژاد . 09113203206 . املاک حیدرنژاد . ویلا و مستغلات آمل


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود